در حال بازی کردن. مشغول بازی. بازی کننده، رقص. پای کوبی. رقاصی: چو در زرد حله کنیزان مست به بازیگری دست داده به دست. اسدی (گرشاسب نامه). پس از سر یکی بزم کردند باز ببازیگری می ده و چنگ ساز. اسدی (گرشاسب نامه). بر آراسته قوس را مشتری زحل در ترازو به بازیگری. نظامی. ، شوخی. بیهده. عبث: مپندار کز بهر بازیگری است سراپردۀ این چنین سرسری است. نظامی. ، شیطانی. شیطنت. (یادداشت مؤلف) : گفتم این بازیگری با هر کسی چندین چراست گفت بازیگر بود کودک که بازاری بود. حقوری
در حال بازی کردن. مشغول بازی. بازی کننده، رقص. پای کوبی. رقاصی: چو در زرد حله کنیزان مست به بازیگری دست داده به دست. اسدی (گرشاسب نامه). پس از سر یکی بزم کردند باز ببازیگری می ده و چنگ ساز. اسدی (گرشاسب نامه). بر آراسته قوس را مشتری زحل در ترازو به بازیگری. نظامی. ، شوخی. بیهده. عبث: مپندار کز بهر بازیگری است سراپردۀ این چنین سرسری است. نظامی. ، شیطانی. شیطنت. (یادداشت مؤلف) : گفتم این بازیگری با هر کسی چندین چراست گفت بازیگر بود کودک که بازاری بود. حقوری