جدول جو
جدول جو

معنی بازی کن - جستجوی لغت در جدول جو

بازی کن
(شَ / شِ نَ وَ دَ / دِ)
بازی کننده. لاهی:
بازی کن و چابک و طرب ساز
مالیده سرین وگردن افراز.
نظامی.
به چهر آفتابی به تن گلبنی
به عقل خردمند بازی کنی.
سعدی (بوستان).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
چیزی در دست گرفتن و خود را بیهوده با آن سر گرم ساختن، به تفنن کاری کردن، قمار کردن، کاری به قصد تفریح یا ورزش انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازافکن
تصویر بازافکن
قطعه ای پارچه که صوفیان و درویشان به لباس خود می دوختند، رقعه، پینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازی کنان
تصویر بازی کنان
در حال بازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
آنکه در مسابقه ای از قبیل فوتبال، والیبال و مانند آن بازی می کند
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
در حال بازی کردن. مشغول بازی. بازی کننده، رقص. پای کوبی. رقاصی:
چو در زرد حله کنیزان مست
به بازیگری دست داده به دست.
اسدی (گرشاسب نامه).
پس از سر یکی بزم کردند باز
ببازیگری می ده و چنگ ساز.
اسدی (گرشاسب نامه).
بر آراسته قوس را مشتری
زحل در ترازو به بازیگری.
نظامی.
، شوخی. بیهده. عبث:
مپندار کز بهر بازیگری است
سراپردۀ این چنین سرسری است.
نظامی.
، شیطانی. شیطنت. (یادداشت مؤلف) :
گفتم این بازیگری با هر کسی چندین چراست
گفت بازیگر بود کودک که بازاری بود.
حقوری
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازی جا
تصویر بازی جا
تاثر، جای نمایش
فرهنگ لغت هوشیار
سر گرم شدن ببازی، مشغول شدن بچیزی سر گرم شدن بچیزی گذراندن وقت، قمار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
((کَ دَ))
سرگرم شدن به بازی، مشغول شدن به چیزی برای گذراندن وقت، قمار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
((کُ))
کسی که در بازی شرکت می کند، بازیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
الّلاعب
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
Player
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
Play
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
joueur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
играть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
선수
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
کھلاڑی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
খেলোয়াড়
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
mchezaji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
pemain
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
プレイヤー
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
שַׂחְקָן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
खिलाड़ी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
ผู้เล่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
speler
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
jugador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
giocatore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
jogador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
玩家
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
gracz
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
гравець
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
Spieler
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
игрок
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
spielen
دیکشنری فارسی به آلمانی